میخوام از همین تریبون از پسرخالم تشکر فراوان کنم که در سن 6سالگی بهم دوچرخه سواری یاد داد تا من سیزده بدر ها خودمو با این ورزش زیبا(ورزش محسوب میشه دیگه?) داغون کنم

 

یعنی انقدر رکاب زدم که حس میکنم پاهام دیگه مال خودم نیستن و دارم از پادرد میمیرم


اونموقع (بچه که بودم) روبروی خونمون پیست دوچرخه سواری بود، پسر خالم دوهفته از اصفهان اومده بود بهمون سر بزنه، منم تازه دوچرخه خریده بودم، اون دوهفته، روزا چندساعت میرفتیم تمرین تا بالاخره یاد گرفتم. 

 

بهم میگفت برو من دوچرخه رو گرفتم که نیفتی، یهو بعد از طی مسافت طولانی برمیگشتم میدیدم نیومده و همونجا وایستاده، و دقیقا همونجا میخوردم زمین

 

شبا هم هرچی کتاب داشتم میبردم مینشستم پیشش یا تو دلش، میگفتم همشونو برام بخون، تا همه رو نمیخوند نمیذاشتم بخوابه 

 

امروز با عمه ام که همسن خودمه رفتیم تو کوچه باغ ها دوچرخه سواری، موقع برگشتن واقعا نفس کم آوردیم و نمیتونستیم رکاب بزنیم

 

بهش گفتم یعنی ما پیر و فرتوت شدیم، یا چون جاده گلیه و درجهت خلاف وزش بادیم انقدر سخته برامون؟ گفت بنظرم ما پیر شدیم، ولی یادته قبلا چقدر مثل دیوونه ها از صبح تا شب دوچرخه سواری میکردیم و هار بودیم؟ 

گفتم آره واقعا چیشد اینجوری شدیم

 

جدی چیشد اینجوری شدم من؟؟؟

 

 

 

بعدا نوشت: دوسال پیش باغ روبروییمون یه سگ گوگولی آورده بودن، من با ذوق و شوق رفتم پیشش و کلی نازش کردم اونم خیلی خوب بود، ولو شد رو زمین و اجازه داد من به نوازش کردنش بپردازم، خدا شاهده الان همش به امید دیدن دوباره ی اون سگ از جلوی باغشون رد میشم :)))))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لامپ ال ای دی نمانور Chris هیأت دانش آموزی انصار المهدی (ع) شهرستان سمنان Andrea مقالات دیج ایمیج آموزش و تدریس بیوشیمی خـــداوند behzadwiki1 گلبانگ سربلندي